کد خبر : 34128
تاریخ انتشار : چهارشنبه 5 مهر 1402 - 0:02

هرگز حرف دشمن خود را هنگامی که اشتباه می‌کند قطع نکنید!

هرگز حرف دشمن خود را هنگامی که اشتباه می‌کند قطع نکنید!

درس جنگ سرد این است که عقب بایستید، خونسردی خود را حفظ کنید و اجازه دهید تناقضات در سیستم حریف آشکار شود.

آی نیوز ، درس جنگ سرد این است که عقب بایستید، خونسردی خود را حفظ کنید و اجازه دهید تناقضات در سیستم حریف آشکار شود. یاستگذاران باید این اصل مناسب نقل قول شده از ناپلئون بناپارت را به خاطر بسپارند: “هرگز حرف دشمن خود را هنگامی که اشتباه می‌کند قطع نکنید”.

فرارو- جان مولر، دانشمند علوم سیاسی امریکایی در عرصه روابط بین الملل است. او به دلیل ایده‌هایش در مورد “ابتذال جنگ قومی” و این نظریه که درگیری‌های بزرگ جهانی به سرعت در حال منسوخ شدن هستند شناخته شده است. او در کتاب “عقب نشینی از قیامت: منسوخ شدن جنگ بزرگ” (۱۹۸۹) می‌گوید نهاد جنگ در حال از بین رفتن است و جنگ‌های داخلی دوره اخیر نیز عمدتا شبیه منازعات بین گروه‌های تبهکار بوده اند. اعلام پایان تاریخ از میان رفتن منازعات خشونت بار در مقیاس بزرگ میان نظام‌های سیاسی رقیب از سوی” فرانسیس فوکویاما” در تابستان ۱۹۸۹ نیز شکل دیگری از همین پیام بود.

مولر در کتاب “وسواس اتمی” (۲۰۱۰ میلادی) اشاره می‌کند که تسلیحات هسته‌ای اهمیت تاریخی کمی داشته اند و قدرت مخرب آن به شکلی هیستریک به گونه‌ای اغراق آمیز مطرح شده و در واقعیت امر گسترش تسلیحات هسته‌ای کندتر و محدودتر از پیش بینی‌های جریان اصلی بوده و این که چنین تسلیحاتی عملا بی فایده هستند و صرفا باعث هدر رفتن منابع مالی، زمان و استعداد می‌شوند. مولر در سال ۲۰۰۷ میلادی جایزه “وارن جی میتوفسکی” را برای “برتری در تحقیقات افکار عمومی” از سوی هیئت مدیره مرکز تحقیقات افکار عمومی روپر در دانشگاه کرنل دریافت کرد.

به گزارش فرارو به نقل از فایرن افرز، در بحث کلان در مورد این که ایالات متحده باید چگونه به چینی که تهاجمی‌تر می‌شود واکنش نشان دهد بسیاری از مفسران از یک راه حل آماده حمایت کرده اند: سیاست سد نفوذ و مهار. براساس این سیاست که پیشینه آن به دوره جنگ سرد باز می‌گردد واشنگتن باید از پیش روی‌های سیاسی و نظامی شوروی (در دوره جنگ سرد) و چین (در حال حاضر) در هر کجا که ظاهر می‌شود جلوگیری کرده و به دنبال جلوگیری از گسترش کمونیسم بین المللی باشد. براساس این ایده استراتژی مهار در جنگ سرد پیروز شد و ایالات متحده اجازه داد تا قدرت اتحاد جماهیر شوروی را بدون درگیر شدن در جنگ مستقیم با آن مهار کند.

با چنین پیشینه‌ای بسیاری استدلال می‌کنند که زمان آن فرارسیده که ایالات متحده دستورالعمل بازی مبتنی بر سیاست سد نفوذ و مهار را برای ابرقدرت امروزی خود (چین) اعمال کند. برای مثال، “هال برندز” مورخ مدعی شده که این استراتژی به زعم او “ظریف” و “بَرَنده” در برابر پکن موثر خواهد بود.

او در این باره می‌نویسد: “ایالات متحده برای موفقیت در برابر چین در حال رشد باید درس‌های مهار را دوباره بیاموزد”.

چنین استدلال‌هایی مطمئنا ناشی از اعتماد به نفس بیش از اندازه و احتمالا اشتباه هستند. استراتژی سد نفوذ و مهار در طول جنگ سرد موفقیت خاصی به همراه نداشت و بعید است که امروز نیز در برابر چین خوب عمل کند. در واقع، بیش از هر عامل دیگری این اشتباهات و ضعف‌های اتحاد جماهیر شوروی بود که باعث سقوط آن رژیم شد. مشکل اصلی سیاست خارجی ایالات متحده در طول جنگ سرد این بود که تلاشی بسیار زیاد و نه بسیار کم انجام داد و مانند اتحاد جماهیر شوروی چین امروز بدترین دشمن خود است.
یک استراتژی بیش از اندازه دست بالا قلمداد شده

“جورج کنان” مدیر برنامه سیاست وزارت خارجه وقت امریکا در سال ۱۹۴۷ میلادی اگر چه نگرانی خود را درباره قدرت نظامی شوروی ابراز داشت، اما استدلال کرده بود که آن چه این قدرت را تهدید آمیز می‌سازد همراهی آن با یک ایدئولوژی اساسا توسعه طلبانه است. با این وجود، او به این نتیجه رسید که یک احتمال قوی وجود دارد که قدرت شوروی “بذر‌های زوال‌اش را در خود داشته باشد. بذرهایی که به خوبی در حال جوانه زدن هستند”. این بذر‌ها شامل فرسودگی و سرخوردگی جمعیت شوروی، توسعه اقتصادی “لکه دار”، مشکل در حفظ کنترل بر مردم اروپای شرقی و عدم اطمینان در مورد انتقال قدرت قریب الوقوع که به دنبال مرگ “جوزف استالین” دیکتاتور شوروی رخ می‌داد بودند.

کنان پیش بینی کرده بود که مرگ استالین می‌تواند قدرت شوروی را تا سطح پایه‌های آن متزلزل سازد. کنان در مقاله اش اظهار داشت که این روند ممکن است ۱۰ تا ۱۵ سال به طول انجامد و قویا پیشنهاد کرد که با انتقال قدرت در کرملین اوضاع تغییر خواهد کرد. استالین در آن زمان به ۷۰ سالگی نزدیک شده بود. با این وجود، همان طور که مشخص شد رژیم شوروی توانست از مرگ استالین که در سال ۱۹۵۳ میلادی رخ داد به خوبی جان سالم به در ببرد و برای چندین دهه موفق شد کنترل خود را در داخل و در خارج بر مردمان بخش‌هایی از اروپا حفظ کند.

در دهه‌های پس از انتشار آن مقاله، سیاست سد نفوذ و مهار موفقیت چندانی نداشت نمونه آن شکست‌هایی مانند حمله به خلیج خوک‌ها و جنگ ویتنام بود و نتوانست تعداد قابل توجهی از کشور‌ها را از تبدیل شدن به کشور‌هایی کمونیست بازدارد.

واضح‌ترین مورد موفقیت مهار زمانی بود که ایالات متحده و متحدانش در مقابل تهاجم کره شمالی به کره جنوبی در سال ۱۹۵۰ میلادی اقدام متقابل انجام دادند جنگی که هزینه بر بود و به بن بست انجامید. با موفقیت ظاهری غرب در شبه جزیره کره سیاست مهار بسیار نظامی‌تر شد تحولی که کنان با نگرانی به آن نگریست. محور اصلی این امر بازدارندگی نظامی بود که ایالات متحده را به سمت هزینه‌های هنگفت تسلیحاتی سوق داد. با این وجود، همان گونه که کنان قبلا به آن نتیجه رسیده بود در مورد شوروی نیازی به سیاست سد نفوذ و مهار وجود نداشت: شوروی به دنبال کمک و الهام بخشیدن به جنبش‌های انقلابی در سراسر جهان بود، اما هرگز علاقه‌ای به انجام کاری مانند تکرار جنگ جهانی دوم نداشت.

شایان ذکر است که سیاست مهار و سد نفوذ نقش کمی در سه شکست بزرگ کمونیسم در طول جنگ سرد ایفا کرد. هر سه شکست به طور قابل ملاحظه‌ای به دلیل اشتباهات خود شوروی بر آن رژیم تحمیل شدند. در دهه ۱۹۶۰ میلادی جنبش کمونیستی توسط یک مناقشه ایدئولوژیک خودساخته و خود ویرانگر بین چین و اتحاد جماهیر شوروی دچار انشعاب شد. در هیچ یک از این شکست‌ها خبری از دست پشت پرده آمریکایی‌ها و نقش آفرینی یا تاثیر آنان نبود.
خود ویرانگری شوروی

با نزدیک شدن به پایان جنگ سرد توسعه طلبی شوروی آرام‌تر شد. با این وجود، این تغییر روحی کمتر به دلیل سیاست سد نفوذ و مهار آمریکا بلکه بیش‌تر به دلیل شکست آن بود. اگر سیستم شوروی آن گونه که کنان گفت دچار پوسیدگی شده بود شاید منطق حکم می‌کرد که استراتژی مهار در مقابل آن در پیش گرفته نشود بلکه اجازه داده شود که گسترش یابد تا به راحتی خود را نابود کند و تا حدی نیز واقعا این مسئله رخ داد. کامبوج، ویتنام جنوبی و لائوس در سال ۱۹۷۵ میلادی به ورطه اردوگاه کمونیستی سقوط کردند. سپس امریکا تا حدی به دلیل ترس از تکرار تجربه ویتنام وارد چرخه‌ای از سیاست سد نفوذ و مهار شد، زیرا اتحاد جماهیر شوروی در اقدامی فرصت طلبانه مجموعه‌ای از کشور‌های مشتاق جهان سوم را در آغوش خود جمع کرد: آنگولا در سال ۱۹۷۶، موزامبیک و اتیوپی در سال ۱۹۷۷، یمن جنوبی و افغانستان در سال ۱۹۷۸ و گرانادا و نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹.

شوروی در ابتدا از این وضعیت خوشحال بود چرا که باور داشت در نهایت “همبستگی نیروها” در جهت و باب میل آن رژیم تغییر کرده است. با این وجود، تمام بخش‌های پیوسته به آن اردوگاه به پرونده‌های اقتصادی و سیاسی تبدیل شدند و مملو از اختلاف، سوء مدیریت مالی و جنگ داخلی بودند و مشتاقانه برای امرار معاش به مسکو روی آوردند. فاجعه بارترین پرونده برای شوروی تجربه افغانستان بود. شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ میلادی گروه زیادی از نیرو‌ها را برای برقراری نظم و سرکوب شورش ضد کمونیستی به افغانستان اعزام کرد، اما به زودی خود را درگیر یک جنگ طولانی در آن کشور دید. با چنین مجموعه‌ای از وابستگی‌های آشفته‌ای، شوروی به زودی متوجه شد که گویا بهتر بود مهار می‌شد!

اعتبار فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر سال ۱۹۹۱ میلادی را به سختی می‌توان به سیاست سد نفوذ و مهار نسبت داد. در آن زمان، واشنگتن مدت‌ها جنگ سرد را پایان یافته می‌دانست و رسما این سیاست را کنار گذاشته بود. چهل و یک سال پس از نوشتن مقاله کنان شوروی که گرفتار بلایای اقتصادی، اجتماعی و نظامی شده بود ایدئولوژی تهدیدآمیز خود را همان طور که او امیدوار بود کنار گذاشت. در اواخر سال ۱۹۸۸ میلادی “میخائیل گورباچف” خواستار ایدئولوژی زدایی از “روابط بین دولت‌ها” شد. یک سال پس از آن زمانی که شوروی کماکان بخش عمده اروپای شرقی را تحت کنترل داشت بوش پدر رئیس جمهور وقت امریکا به شکلی متقابل پاسخ داد.

او در سلسله سخنرانی‌ای با عنوان “فراتر از مهار” اعلام کرد که هدف اکنون ادغام “اتحاد جماهیر شوروی در جامعه ملل” و استقبال از “بازگشت آن به نظم جهانی” است. در سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ میلادی کشور‌های اروپای شرقی از پیمان ورشو خارج شدند و راه خود را به سمت دموکراسی و سرمایه داری پیش بردند. ایالات متحده از این تغییر استقبال کرد، اما هم چنین تلاش قابل توجهی برای جلوگیری از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی انجام داد. مهم‌تر از همه آن که در سال ۱۹۹۱ میلادی بوش در اوکراین سخنرانی کرد که در آن اساسا از جمهوری‌های مختلف شوروی خواست تا درون چارچوب اتجاد جماهیر شوروی باقی بمانند.

اگر در آن زمان جنگ سردی در جریان بود ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در یک طرف ایستاده بودند. با این وجود، اندکی پس از سخنرانی بوش تندرو‌های کمونیست در مسکو با هدف جلوگیری از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اقدام به کودتا برای برکناری گورابچف” را انجام دادند. آن تلاش به شکست انجامید، اما احساسات را به سوی انحلال به ویژه در اوکراین تغییر داد و دقیقا منجر به فروپاشی‌ای شد که توطئه گران به دنبال جلوگیری از آن بودند.

بدون طی شدن چنین روندی ممکن بود اتحاد جماهیر شوروی با انجام برخی از اصلاحات اقتصادی از جمله کاهش هزنیه‌های دفاعی کمابیش دست نخورده باقی می‌ماند. همان گونه که “استراب تالبوت” معاون پیشین وزیر خارجه آمریکا می‌گوید سیستم شوروی “به دلیل نارسایی‌ها و نواقص موجود در هسته خود فروپاشید نه به دلیل کاری که دنیای خارج انجام داده یا انجام نداده یا تهدید کرده بود که انجام می‌دهد”. “اود آرن وستاد” مورخ با این نظر موافق است و گوید:”فروپاشی به دلیل ضعف‌ها و تناقضات در خود نظام شوروی رخ داد”.
صبر یک فضیلت است

چین که اکنون در رتبه دوم تولید ناخالص داخلی قرار دارد (اگرچه از نظر تولید ناخالص داخلی سرانه در رتبه ۷۸ قرار دارد) به نظر می‌رسد به دنبال جایگاهی در مرکز است. چین به عنوان بخشی از این تلاش ارتش خود را تقویت می‌کند و با ارائه وام مالی از طریق طرح کمربند و جاده خود به مجموعه‌ای از کشور‌های دیگر و با درگیر شدن در “دیپلماسی گرگ جنگجو” با استفاده از نیروی اقتصادی و نظامی به دنبال کسب نفوذ است. در همین حال، شی جین پینگ رهبر چین در حرکت به سوی حکومت تک نفره و قرار دادن خود در مرکز، ماهر بوده است.

با این وجود، چین چالش ایدئولوژیک مشابه شوروی را نشان نداده است. به نظر می‌رسد چین به جز پیوستن مجدد تایوان و حل و فصل اختلافات بر سر بخش‌هایی از مرزهایش و دریا‌های اطراف آن در مسیر جاه طلبی‌های ارضی قرار ندارد.

نگران کننده‌ترین مشکل برای چین همان طور که برای اتحاد جماهیر شوروی نیز صدق می‌کرد مجموعه رو به رشد مشکلات داخلی آن کشور است. بخش عمده آن مشکلات ناشی از عزم شی برای اولویت دادن به کنترل حزب کمونیست قدیمی بر توسعه اقتصادی است. فهرست مشکلات ناشی از آن بلند است: فساد بومی، تخریب محیط زیست، کند شدن رشد، تغییرات مبتنی بر میل و هوس در سیاست‌های دولت از جمله لغو ناگهانی سیاست کووید صفر، شرکت‌های ناکارآمد، گزارش‌های آماری تقلبی، جمعیت به سرعت رو به پیر شدن، تولید بیش از حد عظیم، بیکاری عظیم جوانان، افزایش بدهی ها، حباب مسکن، اقلیت‌های ناآرام، سیاست‌های حمایتی دولت، بیگانگی سرمایه گذاران غربی و سرکوب مدنی. هم چنین، به نظر می‌رسد کاهش اعتماد به فرامین دیکته شده حزب کمونیست چین و به تبع آن کاهش اعتبار نیز وجود داشته باشد.

“کورت کمپبل” و “الی راتنر” (هر دو در حال حاضر از اعضای دولت بایدن) در مقاله‌ای در سال ۲۰۱۸ میلادی در نشریه “فارین افرز” به این رویکرد اشاره کردند که “ایالات متحده همواره احساس می‌کند توانایی تعیین مسیر برای چین را دارد”. این در حالیست که به جای تکرار چنین رویکرد نادرستی سیاستگذاران باید این اصل مناسب نقل قول شده از “ناپلئون بناپارت” را به خاطر بسپارند:” هرگز حرف دشمن خود را هنگامی که اشتباه می‌کند قطع نکنید”.

هرگز حرف دشمن خود

هرگز حرف دشمن خود

هرگز حرف دشمن خود

()


ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.